آپلود عکس

یادداشت های خانم انار

و انار نام دیگر من است

یادداشت های خانم انار

و انار نام دیگر من است

یادداشت های خانم انار

از تمامیت درد که بگذری، ترس را فراموش کرده ای و تنها به این فکر می کنی:" این زندگی ارزش زیستن را داشت؟ "
#و_انار_نام_دیگر_من_است
همان آخرین انارِ تک درختِ شته زده ی حیاط پشتی





آینه ی گرد را که از روی دیوار برمی دارم، علاوه بر تبخال پت و پهن و دردناکی که عدل اندازه ی نصفه ی یک سکه ی پانصدیست، جوش ریزی روی شقیقه ام درست کنار آن دسته ی سفید رو به زیاد شدن نشسته است. شبیه آن جوش های ریز و بی رنگی که حوالی ده سالگی یک شبه روی صورتم نشست.

 

رفته بودم نان بخرم؛ دست هایم به جیب های پالتوی صورتی بزرگی که بابا سر خود خریده بود نمی رسید؛داخل  نانوایی شدم و در صفِ سیاهی از زنان ایستادم، دست هایم گرم شد و چشم هایم به چشم های قهوه ای شاطری که انگار اولین بار بود می دیدمش، تا یازده سالگی هر روز دست هایم به جیب هایم نرسیده خزیده بودم توی نانوایی و توی صف می ایستادم، اگر کسی هم جلوتر از حقش نان می گرفت خوشحال می شدم. تا همان زمان که بلوغ شروع به خزیدن روی بدنم کرد...

 

چند روز پیش؛ بعد از سال ها رفته بودم نان بخرم، نمی دانستم صف کجاست، شاطرکدام است نانوا چرا همیشه گوشه ی لبش سیگار نشسته؟نگاهِ خیره ی بد رنگی روی من بود و اخم های در هم و چین پیشانی حریفش نبود؛ دست هایم هنوز به جیب هایم نمی رسد! نرسیده ام!

 

پ.ن: نرسیدیم :)

عکس: چی بگم؟

 

  • خانم انار

|اول نوشت: این روزها که اینجا نیستم جایی هست که مخفیانه(!) در آن می نویسم، از روزمرگی ها گرفته تا هر چه که دوست دارم از شعر، فیلم و موسیقی. در سکوت و خلوت یک جمعیت ده دوازده نفره که سکوت کاملند! اگر دوست داشتید شما هم به جمع مان اضافه شوید حتما برایم کامنت بگذارید |

 

نوشته بود، به سادگی نوشته بود :"تو زندگیم همیشه دوست داشتم کلمه ی توی پرانتز باشم، از نزدیک شدن بیش از حد آدمها بدم میاد. از اینکه هیچ حسی بهشون ندارم هم." و صدای هندزفری رفت روی :"هیچ کس مثل من به این دقت گناه نمی کنه!" * ولی این گناه در نظرش می ارزد. این پرانتزی که دور خودش کشیده را دوست دارد و همه جا با خودش کشان کشان می بردش، حتی سر کلاس و بین همکلاسی ها جایی که باید تعامل داشت! ندارد! مثل سالهای دبستان نیست که از سر خجالت و تحقیر با هیچ کس دم خور نشود،نه! نمی ترسد ولی نمی خواهد.

دلش به حال آدمهای درست و درشتی که سمتش می آیند می سوزد، می آیند برای حرف،دوستی و این اواخر عشق شاید! سکوت جواب می گیرند. سکوت تلخِ گزنده! در نظرش می ارزد! می ارزد و گاهی هم فکر می کند:" در حقشون لطف کردم، همین اول کار ناامید بشن خیلی بهتره تا دلبسته تر بشن."

در سکوت، در کتاب،شعر و در موسیقی داخل پرانتزش زندگی می کند، می چرخد، داشت به بی کلامی که یادش نمی آمد کدام از این آدم هایی که به پرانتزش نزدیک شده بودند فرستاده بود، گوش می کرد که دو دختر از کنارش رد شدند و بوی عطرشان پرتش کرد به سه سال پیش! کسی بود که داخل پرانتز بود، و شده بودند دو دختر با یک عطر!

از زیر لب و چشمانش می گذرد:"می ترسم" ایستادن بیهوده است، می چرخد و راه نرفته رو روی نیمکت ولو می شود.

 

پ.ن: (می ترسم)  +*ه.پ

 

عکس:نقاشی از aoki tetsuo

 

  • خانم انار

기생충

انگل

Parasite

 

+یه بوی عجیبی حس نمی کنی؟

_چه بویی؟

_نمی دونم. بوی آقای پارک میاد!

+مگه آقای پارک بوی عجیبی میده!

_اره مثل بوی مترو، بوی زیرزمین!

 

(تو یه بویی میدی!)

 

کوتاه ترین توضیحی که می تونم بدم اینه که اگر دوست دارید یک فیلم کاملا خوب و پخته و عالی ببنید و هم زمان، تمام احساسات و ژانرهای مختلف رو احساس کنید، این شاهکار کره ای رو از دست ندید."

 

 

  • خانم انار

عادت خیلی مزخرفه، مثلا روزی سه بار ناخواسته گردنمو بین انگشتام‌ له می کنم و می گیرم، شب ها دستامو می برم سمت سرم کش مو رو باز کنم‌‌ یا دستم میره سمت شماره ات بهت زنگ بزنم، یهو یادم میاد، گردنبند و دادم مامان، موهامو از ته زدم و تو هم مُردی.

پ.ن: و نمی نویسم تا یادم بره

  • خانم انار

روزهای سخت و تلخ، کُشنده و کِشنده ای بود! این فصل گرمِ شاد و رنگی برای همه، سیاه مطلق گذشت. گله ای نیست!

وسط همین روزهای سخت، یک سال از من کم شد و یک سال روی عدد شناسنامه ام رفت! دقیقا چهل روز بعد از ماجرا. گله ای نیست!

وسط همین روزهای سخت بود که فهمیدم، گله ای ندارم! غم که همیشه هست ولی پیروز این غم،تا اینجا، من بودم.

وسط همین روزهای سخت، بزرگ تر شد دلم! ضخیم تر :)

 

پ.ن: خوب نبودن هم هست ولی من کسِ دیگه ای شدم.

عکس:

Virgin Of The Pomegranate art/ Sandro Botticelli

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۳ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۱۲
  • خانم انار

از هجدهم تیر دیگه تاریخ و روز و ساعت از دستم رفت، فقط آلارم تنظیم می کنم که یادم نره برم سر کار، ولی بازم تاریخ دستم نیست، خدا رو شکر لیست های کلاس ها خودشون تاریخ و تعداد دارن.

امشب یهو حواسم جمع شد و فهمیدم دو سه روزی هم از مرداد گذشته و حساب کتاب من میگه دقیقا الان هفده روزه نیستی. یاد خواب های نصفه نیمه و بیداری های مشترک این هفده روزمون افتادم. یاد تک تک لحظه هایی که لابه لای پست های همین وبلاگ بدون اینکه خودت بدونی هستی! هستی! ولی این بودن اینقدر کم هست که من بشینم دست بکشم روی تختی که موقع نبودنم روش خوابیدی و معذرت خواهی کردی ازم به خاطر خوابیدن روی تخت من! بشینم دست بکشم به پشتِ دست راستم که یه خال از تو بهم رسیده. برای تک تک لحظه هایی که نگران معده درد من بودی. لحظه هایی که حتی نگاهت هم عشق داشت. دسته گلی که چیدی هم عشق داشت اونقدری که در اصل دارو بود و برای معده درد... نشستم وسط زار زدن و آروم نگرفتن یادم افتاد باید اعلامیه ی ترحیمت رو قایم کنم که مامان نبینه؛ نگران نباش مواظبشم؛ کتابو باز کردم تا اعلامیه رو بذارم لابه لای صفحه هاش؛منزوی گفت:

به دیدن آمده بودم، دری گشوده نشد

صدای پای تو زآن سوی در؛ شنوده نشد...*

*حسین منزوی


مثل اومدنِ من از غربتی که فکر می کردم غربته، به غربت!


پ.ن: تو اینجا هستی

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۰۳ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۴۱
  • خانم انار

هفته ی پیش همین روز، ساعت 3:56 دقیقه مردی از ترمینال تماس گرفت و گفت بلیط ساعتِ ده شبت به ساعت 8:30 تغییر ساعت داده، درست وسط خوابِ آشفته ام روی کوله پشتی وسط اتاق خوابگاه زنگ زده بود.

هفته ی پیش همین روز ساعت 7:10 دقیقه داشتم توی حیاط خوابگاه چمدان به دست، با "آ" خداحافظی می کردم.

هفته ی پیش همین روز ساعت 10 شب دنبال نان سنگ پز یا همچین چیزی می گشتم، حوالی انار!*

هفته ی پیش همین روز ساعت 11: 30 دقیقه ی شب توی اتوبوس خوابم برد و یک باره از خواب پریدم! دوباره خواب دیدم خانه ی ما خراب شده، کثیف و لزج و دوست نداشتنی و یک عقاب روی خرابه ها نشسته است...

هفته ی پیش، فردا ساعت پنج صبح،نائین بودم، خانه خراب شدن را پشت تلفن شنیدم.

دیگر هیچ چیز یادم نیست، از هفته ی پیش تا الان هیچ چیز یادم نیست! هیچ :)

پ.ن: برام کم از مادر نبود حق دارم زندگی کردن یادم بره

*شهری در استان کرمان



  • خانم انار
حرف زیاد دارم ولی خفه ام، همین قدر که رسیدم؛ رفته بود، برای همیشه!

پ.ن: عنوان منم که نمی بُرم از تو :)


  • خانم انار

به کبریت های نیم سوخته ی خیس قسم بخورم یا به تکه سوسیسِ چسبیده به کف ماهیتابه؟ به کندن پوستِ لبم، یا پوست های قهوه ای دلمه بسته روی زخم های حاصل از کفش های پاشنه بلند دو هفته ی پیش؟ به پخش شدنِ عطرهای ارزان قیمتِ مردانه وسط بوی سوخته ی پلو یا به بوی جوهر نمک اولِ صبح وسط بوی کثافتِ دستشوئی ها؟ به صدای زمخت یاالله گفتنِ تعمیرکار ساعتِ هفت صبح یا به صدای ریز و ملوس گربه های تازه پا گرفته یک ساعت پس از نیمه شب؟ به چه چیز اینجا قسم بخورم که بفهمی من تکه ی نا کامل این پازلم و فقط عادت می کنم! مثلِ سرامیکِ شکسته ی طبقه ی دوم هر چه با هر چیزی بندش می زنند باز دو روز بعد با کوچکترین وزنی تق! می شکند و با یک زخم تازه بیرون می زند. می خواستم سوار اتوبوس بشوم کارت زدم، تق! زیر نگاه تعجب آمیز مردم و گردن کج شده ی راننده به سمت آینه شکستم. اینجا وقت پیاده شدن کارت می زنند.

پ.ن: تفاوت های مریض :)


عکس: تکه ای که هی قورتش می دهم، این روزها :)





  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۲۸ خرداد ۹۸ ، ۲۲:۳۴
  • خانم انار

+گذری کن
که ز غم
راهگذر نیست مرا!


_نمی خوام! می خوام بمونم تو چشات!


#امیرخسرو_دهلوی


  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۳۰ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۵۵
  • خانم انار