آپلود عکس

یادداشت های خانم انار

و انار نام دیگر من است

یادداشت های خانم انار

و انار نام دیگر من است

یادداشت های خانم انار

از تمامیت درد که بگذری، ترس را فراموش کرده ای و تنها به این فکر می کنی:" این زندگی ارزش زیستن را داشت؟ "
#و_انار_نام_دیگر_من_است
همان آخرین انارِ تک درختِ شته زده ی حیاط پشتی





۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ انار» ثبت شده است

احتمالا ناظر نشسته بود روی مبل توی آشپزخانه، چایی اش را داغ داغ سر می کشید سریعا پرونده ها را باز می کرد و دو تا ورق که می زد دست می برد سمت شیرینی ها و یکی را درسته توی دهانش می گذاشت، دو تا ورق دیگر می زد و می گفت این کیه؟ جدیده؟ نمی شناسمش! من با کلمه ی نمی شناسمش وارد آشپزخانه شدم، همین طوری که لیوان را برمی داشتم و مقنعه ی کج و کوله ام را مرتب می کردم، سلام کردم.

خانم مدیر مرا معرفی کرد و ناظر عصبانی و عجول را هم، پس ذهنم می گذشت پس همین باعث شده منشی وسط کلاس سرش را بیاورد توی کلاس خردسالان و بگوید:" خواستی بیای بیرون شال سرت نباشه!!"

داشتم از آشپزخانه بیرون می رفتم تا به کلاس بعدی برسم که شنیدم:" ایشون هم مجردن و هم خیلی جوون، کلاس پسرهای بالای 15 سال رو به ایشون نسپرید."

ولی بنیامین یازده ساله بود؛ وقتی داشت در مورد فوتبال و رونالدو حرف می زد چشم هایش برق میزد، عاشق فوتبال بود. و عاشق کلاس، از آن شاگردهایی که هر معلمی با خیال راحت و با عشق آموزششان می دهد. اوایل می گفت صدای شما چقدر خوبه، وقتی حرف می زنید چهار ستون بدن آدم می لرزه و بعد چشمانش از شیطنت می درخشید و به نگاه بی خیال و بی اهمیت من می خندید.

 

احتمالا یک روز که از کنار آشپزخانه ی موسسه رد می شد، شنیده بود. یک روز آخر کلاس وقتی دیرتر از همه ی بچه ها داشتم ماژیک ها رو توی فایل می گذاشتم و لیست ها را مرتب می کردم، دوباره خزید توی کلاس ناشیانه یک پلاستیک روی میزم گذاشت و در حالی که سرتا پا سرخ شده بود گفت :" خانوم می دونم دیروز بوده، ولی دیروز با شما کلاس نداشتیم، تولدتون مبارک." و به سرعت و بدون خداحافظی بیرون رفت.

 

روزی که با موسسه خداحافظی کردم هم سرتا پا سرخ شده بود، اخم هایش را توی هم فشار داد و گفت:" خب حالا کی قراره تیچر ما باشه؟؟ من رو صدای تیچرها حساسم، نرن یه جیغ جیغوی لوس بیارن؟"

 

چند ماهِ پیش دوباره با موسسه برای همایشی در شهرداری همکاری کردم، بنیامین آنجا بود، اجرا داشت، و هنوز قهر بود.

 

پ.ن: گفته بودم در مرحله ای از جنونم که بکنم و بروم، همین چهارشنبه می روم.

 

  • خانم انار

"سهیلا شماره 17" فیلمی به کارگردانی و نویسندگی محمود غفاری ساخته ی سال 1395 است.  داستان سهیلا زن مجردی در آستانه ی چهل سالگی است و به مشکلات ازدواج نکردن و یا ازدواج کردن در سن بالا و مشکلات اجتماعی پیرامون ازدواجش پرداخته میشه .محتوایی که فیلم به سراغش رفته محتوای جالب و بحث برانگیزیه، اما حواشی و جزئیات داستان اونقدر زیاد و کشدار هستن که به خوبی به مساله های مهم پرداخته نشه. در کل داستان جالبی داره و پرداخت بسیار ضعیفی.

 

پ.ن: در ادبیات ایران به هر صورتی که باشه مثل فیلم، کلام، داستان، رمان و... تو سری خورترین، بدبخت ترین،سطحی ترین و مشکل دارترین زن ها باید اسمشون سهیلا باشه انگار!

بنده هم صرفا جهت تشابه اسمی تشویق به دیدن فیلم شدم.

 

 

  • خانم انار

گفت:" اگه این اخلاق گوه و شخصیت وحشی و عصبی و ترسناک تویی ، اونی که شعر می نویسه کیه؟!"

گفتم :"لابد اون من نیستم."

گفت:" چرا اون واقعیت درونته"

گفتم:" این شخصیت وحشیِ گوه باعث میشه اون واقعیت درون باشه و دیده شه."

 

پ.ن: خط فاصله

  • خانم انار

حدودا دو ماهی هست که تو صفحه ی اینستاگرامم فیلم های کوتاهی از زندگی روزمره ام رو منتشر می کنم و از یه جایی به بعد ناخودآگاه هایلایتشون کردم که تا همیشه بمونن!

 

طبق هایلایت بعد از ظهر پنج هفته ی پیش، یک روز بارانی به شدت دلگیر! ( اینجا روزهای عادی هم دلگیرن) روی تخت افتاده بودم و همین طور که صدای جارو کشیدن بچه ها روی سرم رژه می رفت به صندلی بلاتکلیفِ وسط اتاق خیره بودم!

امروز بعدازظهر به نقطه ای خیره بودم که قبلا یه صندلی بلاتکلیف وسط اتاق بود، به شدتِ خودم بلاتکلیف!

یاد قول دیشبم افتادم به دوست، ته مونده ی انرژیمو جمع کردم بلند شدم و چند تا هویج انداختم تو قابلمه و رفتم سمتِ آشپزخونه!

شاید یه دم عصری که چای و با حلوای هویج اونم از نوع ویارونه خورده باشی، بتونی بلند شی بدون ترس از آینده و بدون حسِ بلاتکلیفی مفرط ادامه بدی.

 

پ.ن: شاید، حالا هر چی :)

 

عکس:چای احتمالا معجزه می کنه.

  • خانم انار

مامانم وقتی گشنه می مونم، رو کاناپه می خوابم، از زور میگرن چنگ می زنم به رویه ی بالشت و خیلی وقت های دیگه بهم میگه :" رود بی دا"*

تو کتابخونه ی دانشگاه دو تا صندلی رو چفت کردم کنار هم، خوابیدم. مامانم اومد بالای سرم گفت:" رود"

از خواب پریدم و به اندازه نه ماه کامل و ششصد کیلومتر دلگیری ام رو ریختم لابه لای کتاب شعر قرن بیست آمریکا!

 

*فرزند بی مادر

پ.ن: هیچی :)

  • خانم انار

آینه ی گرد را که از روی دیوار برمی دارم، علاوه بر تبخال پت و پهن و دردناکی که عدل اندازه ی نصفه ی یک سکه ی پانصدیست، جوش ریزی روی شقیقه ام درست کنار آن دسته ی سفید رو به زیاد شدن نشسته است. شبیه آن جوش های ریز و بی رنگی که حوالی ده سالگی یک شبه روی صورتم نشست.

 

رفته بودم نان بخرم؛ دست هایم به جیب های پالتوی صورتی بزرگی که بابا سر خود خریده بود نمی رسید؛داخل  نانوایی شدم و در صفِ سیاهی از زنان ایستادم، دست هایم گرم شد و چشم هایم به چشم های قهوه ای شاطری که انگار اولین بار بود می دیدمش، تا یازده سالگی هر روز دست هایم به جیب هایم نرسیده خزیده بودم توی نانوایی و توی صف می ایستادم، اگر کسی هم جلوتر از حقش نان می گرفت خوشحال می شدم. تا همان زمان که بلوغ شروع به خزیدن روی بدنم کرد...

 

چند روز پیش؛ بعد از سال ها رفته بودم نان بخرم، نمی دانستم صف کجاست، شاطرکدام است نانوا چرا همیشه گوشه ی لبش سیگار نشسته؟نگاهِ خیره ی بد رنگی روی من بود و اخم های در هم و چین پیشانی حریفش نبود؛ دست هایم هنوز به جیب هایم نمی رسد! نرسیده ام!

 

پ.ن: نرسیدیم :)

عکس: چی بگم؟

 

  • خانم انار

عادت خیلی مزخرفه، مثلا روزی سه بار ناخواسته گردنمو بین انگشتام‌ له می کنم و می گیرم، شب ها دستامو می برم سمت سرم کش مو رو باز کنم‌‌ یا دستم میره سمت شماره ات بهت زنگ بزنم، یهو یادم میاد، گردنبند و دادم مامان، موهامو از ته زدم و تو هم مُردی.

پ.ن: و نمی نویسم تا یادم بره

  • خانم انار

روزهای سخت و تلخ، کُشنده و کِشنده ای بود! این فصل گرمِ شاد و رنگی برای همه، سیاه مطلق گذشت. گله ای نیست!

وسط همین روزهای سخت، یک سال از من کم شد و یک سال روی عدد شناسنامه ام رفت! دقیقا چهل روز بعد از ماجرا. گله ای نیست!

وسط همین روزهای سخت بود که فهمیدم، گله ای ندارم! غم که همیشه هست ولی پیروز این غم،تا اینجا، من بودم.

وسط همین روزهای سخت، بزرگ تر شد دلم! ضخیم تر :)

 

پ.ن: خوب نبودن هم هست ولی من کسِ دیگه ای شدم.

عکس:

Virgin Of The Pomegranate art/ Sandro Botticelli

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۳ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۱۲
  • خانم انار

از هجدهم تیر دیگه تاریخ و روز و ساعت از دستم رفت، فقط آلارم تنظیم می کنم که یادم نره برم سر کار، ولی بازم تاریخ دستم نیست، خدا رو شکر لیست های کلاس ها خودشون تاریخ و تعداد دارن.

امشب یهو حواسم جمع شد و فهمیدم دو سه روزی هم از مرداد گذشته و حساب کتاب من میگه دقیقا الان هفده روزه نیستی. یاد خواب های نصفه نیمه و بیداری های مشترک این هفده روزمون افتادم. یاد تک تک لحظه هایی که لابه لای پست های همین وبلاگ بدون اینکه خودت بدونی هستی! هستی! ولی این بودن اینقدر کم هست که من بشینم دست بکشم روی تختی که موقع نبودنم روش خوابیدی و معذرت خواهی کردی ازم به خاطر خوابیدن روی تخت من! بشینم دست بکشم به پشتِ دست راستم که یه خال از تو بهم رسیده. برای تک تک لحظه هایی که نگران معده درد من بودی. لحظه هایی که حتی نگاهت هم عشق داشت. دسته گلی که چیدی هم عشق داشت اونقدری که در اصل دارو بود و برای معده درد... نشستم وسط زار زدن و آروم نگرفتن یادم افتاد باید اعلامیه ی ترحیمت رو قایم کنم که مامان نبینه؛ نگران نباش مواظبشم؛ کتابو باز کردم تا اعلامیه رو بذارم لابه لای صفحه هاش؛منزوی گفت:

به دیدن آمده بودم، دری گشوده نشد

صدای پای تو زآن سوی در؛ شنوده نشد...*

*حسین منزوی


مثل اومدنِ من از غربتی که فکر می کردم غربته، به غربت!


پ.ن: تو اینجا هستی

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۰۳ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۴۱
  • خانم انار

هفته ی پیش همین روز، ساعت 3:56 دقیقه مردی از ترمینال تماس گرفت و گفت بلیط ساعتِ ده شبت به ساعت 8:30 تغییر ساعت داده، درست وسط خوابِ آشفته ام روی کوله پشتی وسط اتاق خوابگاه زنگ زده بود.

هفته ی پیش همین روز ساعت 7:10 دقیقه داشتم توی حیاط خوابگاه چمدان به دست، با "آ" خداحافظی می کردم.

هفته ی پیش همین روز ساعت 10 شب دنبال نان سنگ پز یا همچین چیزی می گشتم، حوالی انار!*

هفته ی پیش همین روز ساعت 11: 30 دقیقه ی شب توی اتوبوس خوابم برد و یک باره از خواب پریدم! دوباره خواب دیدم خانه ی ما خراب شده، کثیف و لزج و دوست نداشتنی و یک عقاب روی خرابه ها نشسته است...

هفته ی پیش، فردا ساعت پنج صبح،نائین بودم، خانه خراب شدن را پشت تلفن شنیدم.

دیگر هیچ چیز یادم نیست، از هفته ی پیش تا الان هیچ چیز یادم نیست! هیچ :)

پ.ن: برام کم از مادر نبود حق دارم زندگی کردن یادم بره

*شهری در استان کرمان



  • خانم انار