آپلود عکس

یادداشت های خانم انار

و انار نام دیگر من است

یادداشت های خانم انار

و انار نام دیگر من است

یادداشت های خانم انار

از تمامیت درد که بگذری، ترس را فراموش کرده ای و تنها به این فکر می کنی:" این زندگی ارزش زیستن را داشت؟ "
#و_انار_نام_دیگر_من_است
همان آخرین انارِ تک درختِ شته زده ی حیاط پشتی





۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

پاییز،آمد. با مکثِ عمیقی میانه های آبانش...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۱۸
  • خانم انار

صبح که چشم باز کرد، زیر صدای غم آلود آواز پیرزنی گوش هایش تیر کشید. لا به لای دامنی پیچ خورده بود ولی سرما تویِ مغز استخوانش می دوید. چشم چرخاند. نه سقفی بود و نه بوی آشنای نانِ هر روزه و چای ذغالی گوشه ی خانه. با وحشت پرید، سقف، سقفِ چادری تیره و زمخت بود و صدای آواز، صدای پیرزنی بود که اشک می ریخت و می خواند و می خواند و غمش تمام نمی شد. انگار سالها غم را جمع کرده بود و یکباره همه را توی صدایش ریخته بود.

زنی که دامنش را پتوی او کرده بود مادرش نبود. غمش گرفت. نشست و زانو به بغل گریه سر داد. دیشب که می خوابید خودش بود و دو تا برادر کوچکش. هفت ساله ش شده بود و مثل یک مادر نمی گذاشت برادرهایش از کنارش جم بخورند. حالا نه سقفی بود، نه مادر و پدری و نه برادرهایی. زنی که لای دامنش خوابش برده بود، گفت که مادرش را می شناسد و پیدایش می کند.

نفهمید چند روز گذشته،از همه جا بوی بینی سوزِ بدی می آمد. سگ ها زوزه می کشیدند و نیمی از خانه ها با خاک یکی شده بودند. خانه ی مادربزرگش را پیدا کرد با یک ترکِ بزرگ روی دیوارش. کنار درختِ بلوطِ سر چشمه نزدیک قبرستان بود. ولی هیچ کس توی خانه نبود. غروب که شد باران شروع به باریدن کرد.

صبح روز بعد، همه جا را آب برده بود. هیچ چیز نبود. وسایل خانه ها  روی رود بزرگی که تمام ده را کنده بود و با خودش برده بود می رفتند. به آن سمت رود خیره شد، بابا برادر کوچکش را به بغل داشت و آن طرف روی کوه ایستاده بود. طول رود را دوید تا به جایی برسد. رسید به سنگ ریزه ها و جایی که دیگر رود عمیق بزرگی پر از بوی تندِ بد نبود. کنار سنگ ریزه ها یک دسته کلاغ نشسته بودند و به چیزی نوک می زدند. جلوتر رفت یک دسته موهای یک دست مشکی لایِ سنگ ریزه ها بود. موهای بلقیس، زنِ مشتی زیر دست و پای کلاغ ها مانده بود.

پ.ن: جز اسامی تمامی این داستان، خاطرات کودکی زنی است و کاملا مستند.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۸ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۳۳
  • خانم انار

تو خیابون،  بین چراغ های شهر، آدمها، حرف ها، باورها،آسمون ها،کتاب ها دنبال نور نگرد.

خوب که نگاه کنی، خوب که بفهمی،  بدونی، بخونی!

خوبِ خوب که زندگی کنی، می فهمی:" نور تو بودی!"

انار

پ.ن: یکی از تفریحات سالمم ساختن بوک مارک های مختص خودم با دست خط و حرفا و نقاشی های خودم و گم کردنشون تو بی آر تی هست:)

نوشته شده روی بوک مارک جدید:)

پ.ن بعدی: از ساکنین  حد فاصل چهار راه نقاشی تا انقلاب خواهشمندیم در صورت یافتنِ بوک مارکی با دو نقاشی دختر روی آن و جمله ی خودِ لعنتیت باش آن را به آدرس انار بفرستند. با تشکر

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۱ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۰۲
  • خانم انار

باید این روزها از لابه لای کتابها، دفترها، عروسک ها، فیلم ها، برگه ها، مداد رنگی ها، موهای گوله شده توی سطل آدم بیرون بیاید. دست بزارد روی شانه ات و هی حرف بزنی حرف بزنی حرف بزنی تا با هم توی خیال تمام شوید.

ولی عوضش هیچ ضربانی را حس نمی کنی، جز تیک تاک ساعت که هیچ چیز قرار نیست درست شود.

موری به میچ می گفت اگر نمی توانی فرهنگی را بپذیری، فرهنگ خودت را بساز. من اگر حتی میچ هم بشوم، خسته تر از آن هستم که بسازم! شاید فقط تمام زورم را جمع کردم و خراب کردم... وقتی کسی نیست، یک خانه ی موریانه زده ای...

پ.ن: کنار هر دوایی همیشه درد بوده..(سیامک عباسی)

پ.ن بعدی: از من ناراحت نشین که جوابگو نیستم


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۴۰
  • خانم انار

برای من، تو مثل یک بارانِ تند آبانی بودی. از همان ها که منِ باران دوست هم مجبور می شدم دوان دوان زیر سقفی پناه بگیرم. و همیشه هیچ سقفی پیدا نمی شود، مطمئن باش که پیدا نمی شود. و من می مانم و یک باران تند تر شده و بی سقفی و دویدن و دویدن و دویدن... هر چه بیشتر می دوم بیشتر غرق می شوم در تو! توئی که هیچ زیبایی نداشتی جز دو چشمِ قهوه ای و من پیِ شکل و صورتی ته فنجان هی نوشیدم و نوشیدم و نوشیدم ولی جای هوشیاری، مستی بود که توی چشم و مغز و قلبم فرو می رفت. گمانم همین ها را برایت می گفتم که لبخند شدی و انگشتت رفته بود سمتِ طره ی موهایِ گره خورده روی پیشانی ام و خواست کردی چیزی بگویی؛ گفتم: که هیچ نگو، با انگشت لای موهایم بپیچ...

پ.ن: ازاتفاق می افتیم

پ.ن بعدی: اتفاق می افتیم یک حاصل جمع اتفاقی خواهد بود از عاشقانه های اتفاقی و یک باره...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۰۰
  • خانم انار

می شینمت به مبل

می نوشمت چو چای

.

.

.

آی عشق چهره ی سرخت پیدا نیست...*

پ.ن: تلخی چای که دم غروب توی گلو بماسد

 *والس شماره یک/آقای بنفش/پالت بند

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۰۷
  • خانم انار