- سه شنبه ۲ خرداد ۹۶
- ۲۳:۳۸
این روزها عجیب تر از همیشه به تو فکر می کنم، نمی دانم باید کجا را پیِ تویی که همیشه هستی و نیستی بگردم! حوالی اردیبهشت و بوی تندِ درختان کوچه پس کوچه های این شهر طلسم یا که نه لا به لای پاییز و بوی قهوه و کافه هایی با منو هایی عجیب غریب که به جای درختان قطع شده، لا به لای سیمان می رویند.
شاید هم تو را باید لای کاغذهای کهنه و خاک گرفته ی "آیدا در آینه"* جست و جو کنم. باید یک سر تا نزدیک آن ساختمان های کج و معوج بروم و لابه لای شان کتابخانه ی تاریک و غمزده ی قدیمی را پیدا کنم. شاید این بار شیرازه ی کتابِ کهنه ی دیگری هستی تا فرو نپاشد...این روزها عجیب "جای خالی سلوچ"* __َ م را حس می کنم و انگار کن که هیچ سلوچی نبوده است...هیچ!
پ.ن: همین طور به یک باره:)) شاید تکه ای از #اتفاق_می افتیم
+فضای توصیف شده بخشِ کوچکی از این شهر است
* به ترتیب: شاملو، محمود دولت آبادی