- خانم انار
- جمعه ۳۰ تیر ۹۶
- ۲۳:۴۵
گفتم: نمی خوام راهِ کسی باشم،همون طوری که نمیخوام چاهِ کسی باشم. مثلِ خودم که یکی قرار بود راهم باشه، که چاه شد و بعدم رو خودش و من خراب شد...

دست هایِ عریانش ساعتی بود که مهمانِ آب داغ و کف بود. باقیمانده ی قیمه ی ظهر را از روی چینی ها گل سرخی و قاشق های حسنِ بن علی پاک می کرد و کف می زد و می شست. رادیو می خواند و غرقِ بی فکری وسط صدایِ رادیو و آهنگ ها یِ شب و صدای ظرف ها زیر اسکاچ وآب غرق خودش بود که آن آهنگِ آشنا پخش شد...به خودش که آمد، صدایِ آهنگ بعدی بود و ظرف ها توی آبِ گلبهی رنگ غرق شده بودند...به دستش نگاه کرد از ذهنش گذشت:
از پنج انگشت
آنکه زخمیست
خاطره دارد...*
*علیرضا روشن
به تو که فکر می کنم، از حرارت حضور اسمت توی ذهنم، آرام آرم ذوب می شوم.
انگار کن غریبه ای جا مانده در کوه ام که زیر باران بهار مانده باشد، سرما به جان بخرد و نا امید چکمه های گلی اش را به سمت پایین بکشد. که ناگهان خورشید نور ریزانکوه را بالا برود و غریبه پی او....
بخشی از #اتفاق_می افتیم
پ.ن: عنوان...
عباس قادری شنیدی تومخت پلی میشه ناراحتی؟ من میرم سرکار این تو سرمه : پوت آن ا درس، پوت آن سام شوز، پوت آن ا هت،یس یوکن چوز
#معلم
راستش من هیچ وقت از یک دوست کتاب هدیه نگرفتم، اون چند نفری که به هر دلیلی جز دوستی به من کتاب دادن هم چیزی ننوشتن:)
اما به دعوت مبهم جانمون شرکت کردم و این چالش واسه من شیرین تر از بقیه تموم شد، چون زیر خاکی پیدا کردم، جز این عکس که دست خطِ یادگاریِ شین جان است. بقیه حاشیه نویسی های خودِ منن! :))
زیر خاکی2( تو رو خدا امضا از همون ابتدا بایلینگوال (دو زبانه) بودم)
حتما این سگ ولگرد دوباره بوی مردار شنید و تا اینجا آمده. همان مردارِ تازه ای که دمِ غروب، زیرِ نورِ تک چراغِ قبرستان لا به لای جیغ های خش دارِ زنک، واق واق همان سگ و صدای غار غار کلاغی با دست های خودش شستش، لای کفنِ نو پیچدش و لا به لای خاکِ سرد چپاندش. همان که تمام بعدازظهر که قبرش را می کند؛ به سن و سال و جوانی اش فکر می کرد. به خود و زندگی اش هم فکر می کرد و به مرگ که به آرامیِ یک قدم زدنِ به تنهایی، در مال رو های گل و شلیِ روستا می مانست، در یک غروبِ سردِ برفی که در هر قدم هی جان بدهی تا قدم بعدی را برداری؛ تا برسی به کلبه ی تهِ جاده که همیشه از آن نور می بارد.
#انار